💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_132 🧡 🎻 با لبخندش بدرقه‌ام کرد که به سمت خوابگاه قدم برداشتم. در اتاق رو باز کردم و به شقایق که روی تخت دراز کشیده بود نگاه کردم. _بیداری؟ شقایق تکونی خورد و گفت: -آره روی تختم نشستم و به دیوار خیره شدم. _باید برگردم رشت! شقایق از روی تخت بلند شد و متعجب گفت: -هنوز یه هفته نمیشه که اومدی! _به هر حال باید برگردم. شقایق: به نظرت دانشگاه بهت اجازه میده؟ _اجازه هم نده برام مهم نیست، الان فقط برگشتن من مهمه. شقایق مکثی کرد و گفت: -حالت خوبه؟ اگه این ترم رو بیفتی چی؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم: _مهم نیست. شقایق: بخوای دیوونه بازی در بیاری زنگ میزنم به پدرت میگم میخوای چیکار کنی. به شقایق نگاهی کردم و گفتم: _می‌رسونیم ترمینال؟ شقایق لبخندی زد و گفت: -بذار آماده شم بریم! بعد از آماده شدن شقایق از خوابگاه بیرون رفتیم و سوار تاکسی شدیم. شقایق: آقا لطفا برین ترمینال. نگاهم رو از شیشه ماشین به بیرون انداختم و چشمانم رو بستم. سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و گفتم: _رضایی ازم خواستگاری کرده.! شقایق متعجب نگاهم کرد و گفت: -چی؟ نگاهم رو روی صورتش انداختم و گفتم: _رضایی، ازم خواستگاری کرده! لبخند مرموزی روی صورتش نمایان شد و گفت: -بهش چی گفتی؟ _به خودش چیزی نگفتم، ولی به خواهرش گفتم با پدر مادرم حرف میزنم. شقایق دستش رو روی شونه‌ام گذاشت و گفت: -جوابت مثبته؟ چشمانم رو لحظه‌ای بستم و گفتم: _نمی‌دونم! از تاکسی پیاده شدم و به سمت اوتوبوس تهران-رشت قدم برداشتم. زنگ خونه رو فشار دادم که لحظه‌ای بعد امیرحسین در رو باز کرد. امیرحسین: مائده؟ بیا تو. لبخندی زدم و وارد خونه شدم، به پذیرایی نگاهی کردم و گفتم: _مامان خونه‌ست؟ امیرحسین: رفته جایی، الان میاد. از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. لباس هام رو عوض کردم و از اتاق بیرون اومدم. به مامان فاطمه که جلوی در ایستاده بود و داشت با امیرحسین حرف میزد خیره شدم. آرام از پله ها پایین رفتم و روی آخرین پله ایستادم. به مامان فاطمه نگاه کردم که نگاهم به نگاهش گره خورد. به سمتم اومد و روبروم ایستاد. مامان: مائده؟ خودم رو توی آغوشش رها کردم و گفتم: _دوست دارم مامان فاطمه! با دستش کمی نوازشم کرد و گفت: -فکر نمی‌کردم دیگه برگردی پیشم. از آغوشش جدا شدم و گفتم: _چرا؟ شاید منو به دنیا نیاورده باشی، ولی هنوز مادرمی! کنار مامان روی مبل نشستم و به چشمانش خیره شدم. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱