🧕مشغول درست کردن روسری سرخابی رنگش بود.موهایش لجوجانه اززیرروسری سرمیخوردند،پوفی ازکلافگی کشیدونگاهی به خودانداخت،راضی ازتیپ امروزش قصدترک اتاق راکرد،که باصدای خواهرزاده اش نرگس ایستاد
🗣-عه خاله جون داری میری بیرون؟
+اره خاله چیزی میخوای برات بگیرم؟
-نه ولی خب چیزه اخه...
+نرگس چیزی شده؟ میخوای به من بگی؟
-خب خاله شماوقتی نمازمیخونی حجابت خوبه و موهاتم میپوشونی ،چادری ام که عزیزبرات ازمشهداورده روسرمیکنی مگه نه؟
😳+باتعجب وگیجی سری تکان داد
-پس خاله جون دیگه سرنکن!!
+باتعجب نگاهش کردوگفت :وانرگس حالت خوبه؟ اونجوری که گناهه خداقبول نمیکنه!
-خب قبول نکنه چیزی میشه؟اصلابراچی نمازمیخونی؟
😒+دخترتوامروزیه جوری شدی ،خب معلومه برااینکه ازخداتشکرکنم بابت همه نعمت هایی که به من داده وخودمم حس خوبی میگیریم ازاینکه خداروعبادت کنم وخدابه این کارمن نیازنداره بلکه من نیازدارم.وچون خداگفته بایدبرای نمازحجاب داشت منم بایدرعایت کنم،خداکه بدمنونمیخوادکه.
😅-نرگس باخنده گفت: خب خاله جونم خداام گفته جلونامحرم حجابتون رو رعایت کنین وچهارچوبی برامون مشخص کرده پس چرا تواین موردحرفشوگوش ندیم؟چرابه این فکرنکنیم که بارعایت حجاب ازخدابابت زیباییمون تشکرمیکنیم واین خودش زکات زیبایی هست که خدابهمون عطاکرده.
🤔+باحرف های دخترک روبرویش به فکرفرورفت وچقدرخواهرزاده دوازده ساله اش ازاوجلوتر تربود. یادجمله ای افتاد؛آری انگاردراین وادی فقط خدانامحرم است.لبخندی به تصویرخودش ونرگس درآیینه زدوموهای مزاحمش راداخل روسری فرستاد.
✍️ نویسنده:خانم بزرگی
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•