🌹از مدرسه که آمد کیفش را به گوشه ای انداخت و با خشم و ناراحتی گفت:
دیگه نمیرم مدرسه »
واسه چی پسرم؟! چی شده؟
رو از من برگرداند تا برق اشک را در چشم هایش نبینم
🌹امروز مدیر یه بسته خودکار و مداد و دفتر گذاشت جلوم و گفت: «اینا مال توئه»، من قبول نکردم و اونارو عقب زدم، اصرار کرد که: «اینا مال دولته. از اینا به همه میدیم». ولی من میدونستم که این حرفارو واسه دلخوشی من میزنه... میبینی مامان! من چون بابا ندارم همه به ما ترحم می کنن.
🌹دیگه نمیخوام برم مدرسه. می خوام کار کنم و خرج خونه رو خودم دربیارم و نذارم دستت جلو این و اون دراز بشه.
او مدرسه را ترک کرد و به استخدام ارتش در آمد و نان آور خانه شد.
" شهید حمید آگاه"
راوی مادر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab