🌹روز تولد حضرت ابوالفضل بود از طرف بنیاد جانبازان مقداری برنج روغن و ... به عنوان هدیه به منزل ما آوردند احمد بدون آن که بتوانند از جای خود بلند شود از برادران بنیاد جانبازان تشکر کرد نگاهی به هدایا انداخت و گفت: اگر ممکن است این هدایا را به افرادی که بیشتر از ما نیاز دارند بدهید ما فعلا بدون اینها هم میتوانیم صبر کنیم. 🌹نه آقای فدایی! این هدایا حق شماست دولت برای شما در نظر گرفته برادران بنیاد رفتند. اما مگر احمد میتوانست تحمل کند؟ با وجود مشکلات زندگی طلبگیمان که در مقابل چشمهایش رژه میرفتند و سختیهایی که در طول زندگی مشترکمان کشیده بودیم 🌹نگاهی به من انداخت و گفت: پا شو! پا شو! کمک کن این وسایل را ببریم به افراد نیازمند بدهیم. -آقا! خودمان هم برنجمان ته کشیده روغن هم نداریم 🌹_خانم من افرادی را سراغ دارم که به نان شب‌شان محتاجند، شما می گویی برنج مان ته کشیده پس چه کسی به فکر آنها باشد؟ نگران نباش! خدا بزرگ است. همه چیز درست می‌شود. 🌹او را روی ویلچر گذاشتم و با هم راه افتادیم وسایل را به منزل چند تن از همسایه ها بردیم و به منزل برگشتیم. "شهید احمد فدایی" 📚 کتاب: کوزه‌های بدون آب @Sedaye_Enghelab