🌹مامان جان شما دلت می‌آید یک سید بزرگوار توی این هوای گرم بی یخچال باشد؟ من هر روز میبینم که پسرش با دوچرخه میرود از کارخانه ی یخ، سر شاه ابراهیم یخ میخرد مامان این احتکار نیست؟ تازه شما ناراحت پولش هم نباشید من خودم سر ماه پولش را تهیه میکنم 🌹همین طور با هم بحث میکردند یکی محسن می‌گفت، یکی پدرم مادرم . نیز طرفدار پدر بود من پیش خودم حق را به محسن میدادم اما نمی خواستم روی حرف پدر و مادرم حرفی بزنم تهیه اجناسی مثل یخچال و تلویزیون و... به قیمت تعاونی در آن زمان خیلی سخت بود و قمیت اجناس به صورت آزاد با قیمت تعاونی اش بسیار تفاوت داشت. 🌹سر این مسئله چند روز در منزل ما بحث بود. آخرش هم محسن پیروز شد. او با حرفهایش توانست پدر و مادر را قانع کند. 🌹یک شب بدون این که فامیل و دوستان متوجه ،شوند با پسران همان سید همسایه طوری که کسی آنها را ،نبیند یخچال را به خانه ی سید بردند. "شهید محسن حسینی" ✍ راوی:خواهر شهید پایان داستان @Sedaye_Enghelab