هنوز انقلاب اوج نگرفته بود مردم و دانشجوها شعار میدادن‌ "قانون اساسی اجرابایدگردد" من ورحمت الله هم بعدش داد می زدیم : "این شاه آمریکایی، اخراج باید گردد" همینطور که داشتیم می رفتیم یه نفر محکم زد پس کله مون! اول فکر کردیم مأمورا هستن، ولی وقتی برگشتیم دیدیم ابراهیم همته!آخه تنظیم شعارها با اون بود گفتیم: برای چی میزنی ؟گفت برای اینکه اخلال میکنین،با این شعارها ممکنه مردم بترسن و دیگه جمع نشن اینامال مراحل بعدیه. روزای دانشگاه و مبارزه گذشت و انقلاب پیروز شد و بعد جنگ و... حاج همت شد فرمانده ی لشکر یه روز بهم گفت یادته پس گردنی بهت زدم؟ یا حلالم کن یا قصاص! باورم نمیشد هنوز یادش باشه! دلم نمیخواست ناراحت بشه گفتم: قصاص میکنم! بعد رفتم طرفش و بغلش کردم بوسیدمش و گفتم: قصاص شدی ! بعد طرف دیگر صورتش رو بوسیدم و گفتم اینم ازطرف رحمت الله که الان مفقوده مطمئن باش که قصاص شدی چیزی نگفت ولی لبخند رضایتی رو صورتش بود. "شهید محمدابراهیم همت" @Sedaye_Enghelab