علیرضا از سفره های رنگارنگ ناراحت میشد
توی پوشیدن لباس هم سعی میکرد ساده و بی تجمل ، اما در عین حال پاکیزه باشه.
زمانی که نامزد کرد به اصرار ما لباس نو خرید و شب قرار بود به منزل نامزدش بره.
لباسش را پوشید و رفت بیرون...
اما دیدیم هنوز نرفته و توی حیاط داره قدم میزنه!
تعجب کردیم و گفتیم: چرا نمیری؟
گفت: خجالت می کشم با این لباسها بیرون برم ، دارم راه میرم تا یه ذره لباسهام چروک بشه و از حالت نو بودن در بیاد...
بعد مقداری خاک به کفشش پاشید
من از کارش خنده ام گرفت و گفتم:
چرا این کار و میکنی؟ مگه کسی با لباسهای نو بیرون نمیره؟
گفت: چرا ، ولی شاید کسی نداشته باشه و چشمش به لباسهای من بیفته و برنجه
"شهید علیرضا نوبخت"
📚کتاب حافظان بیت المال
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab