محمد:
ربیع آمد دلم سرمست یار است
بهار من تماشای نگار است
دلی دارم میان سینه ی خود
که تا وقت ظهورش بی قرار است
مرام و مذهب من انتظار است
بدون یار ، هستی در غبار است
پر از جور و ستم گردیده عالم
جهان مشتاق یاری تکسوار است
وجودم بی قرار وصل یار است
اسیر آن نگار گل عذار است
ز هجران و فراقش تا بیاید
دلم مانند لاله داغدار است
ربیع آمد و نگار هم می آید
با آمدنش بهار هم می آید
احیاگر دین احمدی یعنی که
آن دلبر تکسوار هم می آید
بیا که بی تو…
بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد.
بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند.
هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد.
بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.
بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟
کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟
ای آبِ آب! رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار، به سوی دریای ظهور تو شتابان اند. قامتی به استواری کوه، دلی به بی کرانگی دریا، طراوتی به لطافت سبزینه ها، سینه ای به فراخی آسمان ها و صمیمتی به گرمی خورشید می خواهد تا بشود تو را خواند و کاروان دل ها را به منزلگاه امید کشاند.
این همه را که اندکی بیش نیست، از دل شکسته ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست
امام_زمان
#دلنوشته
فاطمه ج
🌹۹