⇓❤️ 💠شهید باڪرۍ، شهردارۍ ڪه رفتگر شد. 💐اوایل انقلاب بود و مهدے باڪرۍ شهردار ارومیه بود. در گرگ و میش سحر، براۍ خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد ڪه مثل همیشه در حال ڪار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه اے پوشانده است. نزدیڪتر رفتم، او رفتگر همیشگے محله ے ما نبود. ڪنجڪاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدے است. آقا مهدے، شما اینجا چیڪار میڪنے؟ آقا مهدے علاقه اے به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدے شما شهردارے، اینجا چیڪار میڪنے؟ رفتگر همیشگے چرا نیست؟ شما رو چه به این ڪارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلے تلاش ڪردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدے رو ڪشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصے نمے دادن مے گفتن اگه شما برے، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدے بهش مرخصے داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چے اصرار ڪردم، آقا مهدے جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش ڪرد ڪه هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار ارومیه بود