┅❅🍁❈ ﷽❈🍁❅┅ 📌گفتگوی قرآنی آخرین خاطره ام را می‌گویم و این دفتر را برای همیشه می‌بندم ، اما به یاد داشته باشید که افتخارم این است هر چه داشته ام از برکت مَوالیانم بوده است. برای حج به مکه می‌رفتم که از قافله جا ماندم و در بیابان منتظر بودم تا کسی راهنمایم شود و مرا به کاروانی که پسرانم در آن بودند برساند. راستی یادم رفت بگویم که بعد از شهادت مولایم حسين عليه السلام بیش از بیست سال فقط با آیات قرآن صحبت می‌کردم و سخنی دیگر بر زبان نمی راندم. سواری را دیدم که انگار او هم از قافله اش جا مانده بود. نزدیک من آمد و در حالی که با تعجب به پیرزنی تنها در بیابان نگاه می‌کرد ، پرسید: کیستی؟ اما من نخست سلام دادن را به او یادآوری کردم و گفتم: «وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»: «بگو سلام و بزودی آگاه خواهید شد». مرد سلام کرد و پرسید : در این بیابان چه می‌کنی؟ گم شدن خود را با آیه قرآن به او فهماندم: «وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ»: «کسی را که خدا هدایت کند هیچ سبب گمراهی برای او نخواهد بود». با تعجب سؤال کرد : از اجانین هستی یا از انسان ها؟ جواب دادم: «یا بَنی آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ»: «ای فرزندان آدم ، هنگام عبادت زینت هایتان را بردارید و به او فهماندم که از انسان‌ها هستم. گفت: از کجا می آیی؟ گفتم : ینادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ»: «از مکانی دور دعوت می‌شوند پرسید: به کدام مقصد می روی؟ پاسخ دادم: «وَ اللهِ عَلى النّاسِ حِجُّ الْبَيتِ»: «حج خانه پروردگار بر مردم واجب است». سؤال کرد : چند روز است از قافله جدا شده ای؟ جواب دادم «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَينَهُما فِي سَتَّةِ أَيامٍ»: «آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست را در شش روز خلق کردیم». گفت: آیا غذایی میل داری؟ بسیار گرسنه بودم و گفتم: «وَ ما جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لا يأكلونَ الطَّعامَ»: «ما بدن‌هایشان را آن گونه قرار ندادیم که غذا نخورند». او از کیسه ای که همراه داشت به من غذایی داد و سپس گفت: کمی تند بیا و عجله کن گفتم: «لا يكلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها»: «خدا هیچ کس را بیش از طاقت و توانش تکلیف نمی کند». از من پرسید : تو را پشت سر خود بر مرکب سوار کنم؟ برای اینکه بفهمانم مرد و زن نامحرم نباید کنار یکدیگر قرار بگیرند این آیه را خواندم « لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهِ لَفَسَدَتا» «اگر در آسمان و زمین پروردگاری جز الله باشد ، دچار فساد خواهند شد». آن جوانمرد از مرکب خود پیاده شد و مرا سوار کرد. من به عنوان تشکر گفتم : «سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا» ، «پاک و منزه است خدایی که این را به اختیار ما درآورد». بعد از طی مسیر طولانی به کاروانم رسیدیم و از من پرسید : آیا در این قافله آشنایی داری؟ من نام چهار پسرم را با خواندن چهار آیه برایش چنین گفتم: «يا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ»، «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ»، «یا یخیی خُذِ الْكِتابَ» ، «يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ» او نام های داود و محمد و یحیی و موسی را صدا زد و هر چهار پسرم از میان کاروان بیرون آمدند. او از من پرسید: اینان چه نسبتی با تو دارند؟ برای آنکه بفهمانم آنان پسران من هستند با این آیه جواب دادم: «المالُ وَ الْبَنوُنَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا»: «مال و فرزندان زینت زندگی دنیا هستند». هنگامی که فرزندانم آمدند برای قدردانی از آن مرد با خواندن این آیه به آنها گفتم: «يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الآمينُ» ، «ای پدر، به این مرد اجرت بده که بهترین کسی که می‌توان به خدمت گرفت کسی است که قوی و امین باشد». آنان هدایایی به او دادند و من با قرائت این آیه از آنان خواستم که به او بیشتر بدهند: «وَاللَّهُ يَضَاعِفُ لِمَنْ يشاءُ»: «خداوند برای کسی که بخواهد نعمت و رحمت بیشتری میدهد» ، پسرانم هدایای بیشتری به او دادند. آن مرد هنگام رفتن پرسید : این زن کیست؟ گفتند : او مادر ما است. بیش از بیست سال است که او با قرآن تکلم می‌کند و از غیر قرآن سخنی نمی‌گوید. 📚کتاب دفتر خاطرات فضه کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها/محمد رضا انصاری 💎@Servat_iiiman🏴 ══ ೋღ💎ღೋ══