📛 [ 🦋 ] ◾️پس از اتمام هیئت دور هم نشسته بودیم . داشتیم با بچه ها حرف می زدیم . ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته بود و تو حال خودش بود ✨ ▫️وقتی بچه ها رفتند ، آمدم پیش ابراهیم ، هنوز متوجه حضور من نشده بود ▫️با تعجب دیدم هرچند لحظه ، سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می زند!! 😟😱 ▫️یکدفعه با تعجب گفتم : چیکار میکنی داش ابرام ؟ از جا پرید و از حال خودش خارج شد بعد مکثی کرد و گفت : هیچی ، چیزی نیست... ▫️خیلی اصرار کردم که علت رو بگه تا اینکه خیلی آرام و مثل آدم هایی که بغض کرده باشن گفت : « سزای چشمی که به نامحرم بیفته ، همینه @ZendegiShohadayii