تلفنـش زنگـ خـورد...
صدای پشت خط با ذوق و عجلـه گفت حاجے همین الان سریع عکس صفحه اول پاسپورتتـو بفرست...
نفسـش گرفت، ذوق صداش رو سخـت کنتـرݪ میڪرد.... باصداے بلنـدتـر ازحـد معمـول گفت:
اے قربــــوونت😍
صدای پشت خط گفت حاجے اونجا میرے خادمیا
با ذوق گفت: ما نوڪر نوڪراے امام حسیـنم هستیـم
صدا دوباره گفت: اونجا، ده روز تو موڪب خود کربلا طبقه بالاے یه ساختمون ڪنار گنبـد خادمے...😭
نفهمید تماسو چجورے قطع ڪرد.
با بغض و شعف سمت ڪمد دوید کیف هارو اشتباهے برمیداشت...هول زده دنبال پاسپورتش میگشت.....
عکسو فرستاد، زمزمه کرد یعنے توسلاے دیشبم جواب داده...😍😭
+واقعے!! رفقا، هنوزم میشه رفتنے شدا...! 💔