شهادتِ زیبایِ رزمنده‌ای که می‌دانست کِی شهید می‌شود وقتی می‌رفتیم گلزار شهدا. همه گریه می کردند ، اما او می‌خندید. فاتحه می‌خواند و با شوخی به شهدا می‌گفت: چی شد‌که تنها رفتین و منو نبردین؟ بهش می‌گفتم: بابا! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار .‌.. می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که ... شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن... گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام... 📚منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، صفحه 56 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh