🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
#برگرد_نگاه_کن
قـسمت 4
– آماده شدی؟
–بله، الان میام.
وارد آشپزخانه شدم. خانم خوش برخورد گفت:
–من نقره هستم. یعنی فامیلیم نقره هست. بعد دستش را دراز کرد.
با اکراه دستم را پیش بردم.
–نترس. هر وقت خواستی دستت رو به صورتت بزنی یا چیزی بخوری دستت رو بشور، اونوقت با تماس دست کرونا نمیگیری.
دستش را فشردم.
–منم تلما هستم، تلما حصیری
–چقدر این مغنعه بهت میاد.
دستی به مغنعهام کشید و گفت:
اولش بستنش یه کم سخته ولی زود یاد میگیری، بخصوص تو که خیلی باهوشی. خود او و دو خانم دیگر که در آشپزخانه بودند هم از همین مغنعه و پیشبند پوشیده بودند.
–اینجا کسی ماسک نمیزنه؟
–چرا همین که اولین مشتری بیاد همه ماسک میزنن، پسر لاغراندام و از خود متشکری را نشانم داد.
–ایشون آقا ماهانه، مسئول خرید و کارای بیرونه و ایشونم آقا سعید مسئول جمع آوری میزها و...
آقا سعید تقریبا هم سن و سال خودم بود شایدم یکی دوسال بزرگتر.
این دوتا هم خانم الماسی و تفرشی هستن مسئول پخت و پز و شستشو. منم سفارشهارو از تو تحویل میگیرم و تحویل میدم.
دو خانمی که نقره خانم به آنها اشاره کرد اصلا حرفی نزدند و فقط سرشان را تکان دادند.
خانم نقره خندید و ادامه داد:
–این دوتا کلا بی اعصابن، شانس آوردیم مشتری نمیبینشون، وگرنه اینجا تعطیل میشد.
خلاصه ما همه این پشت هستیم فقط تو و آقای غلامی و آقا سعیدجلوی چشم مشتری هستید و باید در هر شرایطی خوش رفتار باشید. اینجا یه کافه ی سادس که صبحونه ها املت و نیمرو چیزای ساده داره. اینجا خبری از اون منوهای عجیب و غریب نیست. ولی مشتری خودش رو داره.
پبا تکان خوردن صدای آویز پشت در، خانم نقره با عجله گفت:
–بدو اولین مشتری امد. ماسکت یادت نره.
خودم را به محوطهی کافی شاپ رساندم. یک آقای جوان که لباس تر و تمیز و ساده ایی پوشیده بود وارد شد. نگاهی به ساعتش انداخت و بدون توجه به کسی خودش را به اولین میز دو نفره رساند و صندلی را عقب کشید و نشست. دستی به موهای مشگی و براقش کشید و با گوشیاش مشغول شد. تیشرت کرم رنگش با بند ساعتش هم رنگ بود و این هارمونی رنگ برایم خیلی جالب امد. برق ساعت مچیاش هم در نظر اول نگاهها را به طرف خودش میکشاند.
کنار در ایستاده بودم و نگاهش میکردم. چه باید میگفتم.
آقای غلامی از پشت صندوق با اشاره صدایم کرد.
خودم را بدو به او رساندم. دفترچه یادداشتی از روی میز برداشت و با یک خودکار مقابلم گرفت و زیر لب گفت:
–هیچ وقت تو کافی شاپ ندو. فقط آروم و با وقار راه برو.
📝نویسنده رمان: لیلا فتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯