2️⃣ : به پیشنهاد دوستم رفتیم حرم عبدالعظیم حسنی. گفتم حالا که از پرواز ماندیم از نمانیم. چسبیده به ضریح نماز خواندم. بلافاصله بعد از نماز بی اختیار به سجده رفتم، اشک ها امانم را بریده بود. 😭😭 سلول های بدنم عاشقانه دوست داشتند را صدا بزنند. شروع شد، گفتم 💎 خدایا نمی دانم چرا دلم می خواهد فقط در سجده اشک بریزم و دعای عرفه را تا پایان در سجده تو باشم. به سختی خودم را جمع کردم. حال عجیبی داشتم. انگار می دانستم که دیگر مرتضی را نمی بینم. یک لحظه نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯