با یک گلوله شهید می‌شوم/ حال می‌دهد فردا شهید شوی به پدر می‌گویم پسرتان به همرزمان خود گفته بود با یک گلوله شهید می‌شود و حتی ساعت شهادتش را هم گفته است. ماجرای این پیشگویی چیست؟ شب عملیات این‌ها حنابندان می‌کنند یا به عبارتی وصیت می‌کنند. در فیلمی که همان شب ضبط کرده اند، مصطفی در حالی که انگور می‌خورد وصیت هم می‌کند و یکی از مسئولین آنجا را وصی خودش قرار می‌دهد. به او می‌گوید این وصیت‌ها را ضبط کن. آن بنده خدا اولش فکر می‌کند مصطفی شوخی می‌کند، برای همین چند لحظه‌ای را ضبط می‌کند. اگر این فیلم را دیده باشید می‌بینید که مرتضی عطایی هم به جمعشان اضافه می‌شود. مصطفی می‌گوید: فردا روز تاسوعا است و در رحمت خدا باز است حال می‌دهد که فردا شهید بشی.  کسی که از بردن اسمش معذوریم و فایل صوتی او را دارم، اما تعهد اخلاقی داده ام که منتشر نکنم؛ برای من تعریف کرد که بعد از شنیدن حرف‌های مصطفی ناراحت شدم و رفتم نشستم داخل ماشین. دیدم مصطفی هم آمد و پیشم نشست و گفت: می‌خواهم با شما صحبت کنم به او گفتم اگر می‌خواهی راجع به شهادت و این چیز‌ها حرف بزنی برو، چون روحیه بچه‌ها خراب می‌شود.  این فرد تعریف می‌کند که حتی مصطفی را تهدید کرده به اخراج از سوریه کرده بود، اما مصطفی می‌گوید: حرف هایم را بشنو اگر می‌خواهی ضبط نکن. فقط این را بدان من تا قبل از ظهر تاسوعا بین شما نفس می‌کشم و اگر شهید نشدم شما می‌توانی من را تیرباران کنی یا از سوریه اخراج کنی. مصطفی حتی به او می‌گوید من با یک گلوله شهید می‌شوم. اینکه آیا مصطفی خوابی دیده بود یا به او الهامی شده بود را نمی‌دانیم؛ اما من معتقدم یک چیزی را شهدا می‌بینند. سجاد عفتی با پنج گلوله‌ای که در سینه اش خورده بود، لحظه جان دادن به محمد حسین حاج نصیری می‌گوید: من را بنشان، حاج نصیری به او می‌گوید: بابا تو تیر خوردی! خلاصه بلندش می‌کند و او دست روی سینه اش می‌گذارد و می‌گوید (اسلام علیک یا عبدالله) شهید عفتی حتما یک چیزی دیده که به امام حسین (ع) سلام می‌کند. آن لحظات آخر هر کدام از شهدا به نحوی متوجه می‌شوند که دفتر زندگی دنیوی شان بسته شده و پروازشان نزدیک است و تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. پس از شنیدن این حرف‌ها فلش بکی به صحبت‌های سردار سلیمانی در خصوص شهید صدرزاده می‌زنم. مصطفی صدرزاده جز معدود شهدای مدافع حرم است که سردار سلیمانی در خصوصش ابراز علاقه می‌کند و می‌گوید عاشق او بودم. به پدر شهید می‌گویم در این خصوص بیشتر توضیح دهد. سردار سلیمانی از پشت بی سیم صدای مصطفی را می‌شنود و می‌خواهد او را ببیند. از دوستان و هم رزمانش بعد‌ها شنیدم درجلسه‌ای دیدند جوانی با پای لنگان گوشه‌ای ایستاده و به حرف‌ها گوش می‌دهد. سردار آنجا سید ابراهیم را خواستند تا نظر او را در خصوص موضوع مرح شده بدانند. مصطفی هم با ادب و احترام اینکه همه حاضرین جمع سرداران او هستند، نظر خود را اعلام می‌کند. او آنجا می‌گوید جنگ سوریه تفاوت دارد. در آن جلسه شرایط خاص سوریه و نقشه‌های آن را توضیح می‌دهد یعنی جرات پیدا می‌کند که در جمع فرماندهان این توضیحات را ارائه می‌دهد. سردار خیلی نسبت به سرباز کوچک خود محبت داشتند. این محبت و تعاریف سردار ناشی از آن است که نسبت به مصطفی شناخت داشتند و آدم شناس بودند سردار سلیمانی بزرگی آدم‌ها را به سن و سال نمی‌بیند به عملکرد می‌بیند. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯