🍃🌸شهید حمید (حسین )عرب نژاد آدرس مزارش را داد 🌸🍃 آقای یزدی زاده از اهالی کاظم آباد ۳۵ کیلومتری کرمان می‌گوید: 🍃🌸شبی داشتم از تلوزیون مراسم تشییع شهداء را تماشا می‌کردم،دلم گرفت و حال عجیبی به من دست داد با خودم گفتم کاش من هم در جمع این مردم برای تشییع و خاکسپاری شهدا حاضر بودم با همان حال خوابیدم.🍃🌸 🍃🌸در عالم خواب همان تشییع با شکوه را دیدم ولی با عظمت تر،پس از تشییع،یک برادر پاسدار آمد و گفت با شما کار دارند وقتی رفتم،به من گفتند شما باید خاکسپاری شهدا را انجام دهی.🍃🌸 🍃🌸زیر لب شروع کردم به خواندن اشعاری پیرامون امام حسین (ع) و گودال قتلگاه و همزمان شهدا را داخل قبر قرار می‌گذاشتم.🍃 🍃🌸سومین شهید را که گذاشتم یک دفعه متوجه شدم قبر روشن و به اندازه یک اتاق بزرگ شد. چند لحظه بعد شهید بر تختی نشست.ترس بر من غلبه کرد خواستم از قبر خارج شوم و یک دفعه به خودم آمدم و گفتم که شهید که ترس ندارد.برگشتم.🍃🌸 🍃🌸شهید به من گفت:همان شعر‌هایی که زمزمه می‌کردی بخوان. من می‌خواندم و او سینه می‌زد. پس از چند لحظه گفت:از تو یک خواهش دارم.من حسین اکبر هستم،بچه خانوک.باید بروی به پدرم بگویی که من در اینجا دفن هستم و نفر سومم.🍃🌸 🍃🌸تاکید کرد که حتما بروم و در مقابل به من قول شفاعت داد.از خواب بیدار شدم گریه می‌کردم ساعت ۵/ ۱ بامداد بود.خانمم بیدار شد برای او خوابم را تعریف کردم. دو روز بعد،از برادر همسرم خواستم که برود و به خانواده شهید خبر بدهید،چند روز گذشت و خبری نشد.خودم با موتور سیکلت رفتم خانوک.🍃🌸 🍃🌸نشانی شهید را از چند نفر سوال کردم.با توجه به گذشت ۲۴ سال کسی یادش نبود.رفتم گلزار شهدا آنجا هم چیزی دستگیرم نشد.تا اینکه از یک نفر پرسیدم او گفت:به این نام یک نفر را دفن کرده‌اند.جنازه اش را همان سالها آورده‌اند با ناامیدی برگشتم به طرف کاظم آباد.🍃🌸 🍃🌸همسرم گفت:باید از یک فرد مسن تر می پرسیدی. دوباره با همسرم به خانوک رفتیم.از یک نفر داشت از روبرو می‌آمد،سوال کردم:آیا شما شهیدی به نام حسین اکبر می‌شناسی که مفقود باشد. گفت:بله.پسر خواهرم است. گفتم:با پدر ایشان کار دارم. تا این جمله را گفتم ماشینی از راه رسید.پدر شهید بود.🍃🌸 🍃🌸به اتفاق هم به خانه ایشان رفتیم و من جریان خواب را تعریف کردم.چند عکس شهید آنجا بود.به همسرم در گوشی گفتم:شهیدی که خواب دیدم بین اینها نیست. پدرشهید متوجه شد و رفت عکس دیگری را آورد و دیدم همان عکس شهیدی است که من درخواب دیده ام.🍃🌸 🍃🌸یکی از همرزمان شهید در ادامه این جریان می‌گوید:پدر شهید با من تماس گرفت و موضوع خواب را گفت بنا شد در این خصوص تحقیق شود.بلافاصله از طریق هیأت مددکاری ایثارگران کرمان جناب سرهنگ ورزنده شماره ستاد معراج را پیدا کردم و پس از چند روز توانستم با مسئول امور شهدا صحبت کنم. پرسیدم:آیا به تازگی تشییع پیکر شهید در تهران داشته اید؟ گفت:بله.پنج شهید در روز شهادت مولا امیرالمومنین (ع) تشییع و در خیابان ایران محله پامنار مسجد فائق دفن شده‌اند.🍃🌸 🍃🌸مشخصات شهدا را خواستم.مشخصاتی مثل محل شهادت،نام لشکر یا تیپ،سن با توجه به آزمایش پزشکی قانونی. وقتی مشخصات را خواند.سومین شهید مربوط به لشکر ثارالله کرمان بود و سنش ۱۶ ساله و محل شهادت هم درست بود.🌸🍃 🍃🌸باز هم با همرزم دیگر شهید سرهنگ شهریاری و برادران عملیات جناب سرهنگ ندافیان نقشه منطقه عملیاتی و محل شهادت را تست کردیم و یقینمان بیشتر شد.🍃 🍃🌸بلافاصله با دفتر سردار باقرزاده مسئول پیگیری کمیسیون امور مفقودین مکاتبه کردم و جریان را به اطلاع ایشان رساندم. با پیگیری‌های که شد ایشان گفتند که خانواده شهید را جهت زیارت به تهران بفرستید.🍃🌸 🍃🌸به اتفاق خانواده شهید جهت زیارت قبرش به تهران رفتیم. معلوم شد شهید بزرگوار حمید (حسین) عرب نژاد پس از حدود ۲۴ سال مفقودیت روی دست روزه داران محله پامنار تهران در روز شهادت مولا امیرالمومنین علی(ع) تشییع و در مسجد فائق به خاک سپرده شده است.🌷🍃