🌹دائی ما تعریف می کرد. روزی به گلزار شهدا رفتم، برای خواندن فاتحه آمدم کنار مزار مهدی. دیدم دختر خانمی کنار قبر نشسته و دعا می خواند. وقتی متوجه من شد. پرسید: «شما با این شهید نسبتی دارید؟»
گفتم: دائی ایشان هستم.
ایشان برایم تعریف کرد؛ من مدتی بود به شهید شما متوسل می شدم، برایش قرآن و دعا می خواندم و به او هدیه می کردم.
مدتی پیش در خانه، همراه با برادر و خواهر کوچکم خوابیده بودیم. دیدم کسی با اسم کوچک مرا صدا می زند و می گوید: «بلند شو، خانه آتش گرفته، الان خواهر و برادرت در آتش می سوزند!»
چشم باز کردم، دقت کردم دیدم، شهید مهدی نظیری هست که صدایم می زند و تلاش می کند من از خواب بیدار شوم!
از جا پریدم، شهید رفته بود. دیدم پتو به بخاری نفتی گوشه اتاق چسبیده و آتش گرفته است، خواهر و برادر کوچکم هم بی خبر، گوشه اتاق خواب هستند.
سریع آنها را بیدار و از اتاق خارج کردم. شکر خدا با عنایت شهید نظیری به هیچ کدام از ما در آن آتش سوزی آسیبی نرسید...
💢کانال خبری
#شهدای_ایران
✅
@shohadayeiran57