خاطره ای از سیزده بدر رفتن بچه های تدارکات در جبهه
دفترچه خاطرات شهید محمد مهدی باقری، پنج شنبه ۱۳۶۰/۱/۱۳
الان ساعت ۹:۴۵ بعد از ظهر است در کنار برادر موغاری مشغول تخمه شکستن هستیم و درد دل میکنیم. امروز پل تدارکاتی ما را عراقیها دیده بودند و درست ۳۵ خمپاره پشت سرهم زدند، ولی از آن جایی که خدا خواست هیچکدام به هدف نخورد و همچنین خانه تدارکات ما را زدند بطوری که بچههای تدارکات آمدند در سنگرهای اجتماعی ما جمع شدند و میخندیدند هی گفتند و سیزده بدر خودمان آمدیم پیش شما و سیزده را بدر کنیم و دسته جمعی نشسته بودیم.
عراقیها به فاصله پنجاه، صدمتری ما را میکوبیدند و شب چند نفر از برادران را برای تهیه غذا فرستادیم و بر اثر کوبیدن خمپاره آنها برگشتند؛ الان ساعت ۱۱:۵ بعد از ظهر (شب) است برادران خوابند من به دعای کمیل که از رادیو پخش شد گوش میدادم؛ و یاد آن شب که با مادر و داداش و محمود و هادی و زن داداش به مهدیه رفته بودیم افتادم کار ندارم آبغوره خوبی گرفتیم در این سنگر مقابل دشمن خدا و حالا خیلی خسته هستم، ولی سبک شدم، چون اشک ریختم و با خدا راز و نیاز کردم.
🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷