ادامه عملیات 🌺بدر🌺 صفحه سه ولی دیگه فایده ای نداشت،آخرین رمقهای ما بود،عطش و تشنگی وعدم مهمات کافی،عرصه را بر ما تنگ و تنگ تر کرده بود،دشمن هم ماموریت داشت هر طور شده این گوشه وپیشانی خط را از ما بگیرد،چندین شهید و زخمی و مجروح داشتیم تقریبا بجز سه یا چار نفر بقیه با بدن های زخمی وخون الود مقاومت میکردند، وباتوجه به اصابت خمپاره بیسیم و بیسیم چی هردو ازبین رفتند وهیچ گونه ارنباطی نداشتیم ،دیگه واقعا از کمک لشکر نا امید شده بودیم وخود را واسه اسارت ویا شهادت اماده کرده بودیم، به یکباره بارقه امیدی بر ما ظاهر شد،زیر اتش سنگین و مسافت نسبتا زیاد، با عقبه لشگر، شهید فتح الله فراهانی خودش را به ما رساند که سریعا باید هرچی نیرو برات مونده را به عقب هدایت کنید، دشمن ازهمه سوی محور پاتک زده ودیوانه وار داره میاد جلو ودر بعضی نقاط وارد خط خودی شده،وچند ساعتی میشه لشکر دستور عقب نشینی داده که یک خط به عقب بیایید تقریبا همه رفتند،و فقط شما ماندید،ما از شما قطع امید کرده بودیم و فکر نمیکردیم که تا الان تونسته باشید مقاومت کنید،من قبول نمیکردم که عقب بریم، اندک نیروی باقی مانده هم حرف منو تایید کردند،من گفتم حاج سعید مهتدی موقعیت واهمیت این نقطه را برای من توضیح داده و تا خودش نگه بیایید عقب نمی آییم،شهید فراهانی خدا بیامرز خیلی تلاش کرد به من بفهمونه که اوضاع خرابتر از اونیی است که ما فکر میکنیم،هر لحظه ممکن است همه شما اسیر شوید،اطرافتون را نگاه کن،دشمن از سه طرف محاصرتون کرده،سریع تصمیم بگیر،در همون لحظه چندین نیروی عراقی وارد مثلثی شدند، حالا دیگه باید وارد جنگ تن به تن شویم و صحبتم با برادر فراهانی قطع کردم وبا چند نفر از بچه ها هر طور بود باهجوم به عراقی ها اونها را عقب راندیم،و در اون گیر و دار شهید فراهانی میخاست به من بهمونه که اکثر کادر لشکر مجروح وشهید شدند،ولی نمیگفت وبالاخره منو مجاب کرد که عقب بکشیم ،حالا چندین شهید و زخمی داریم ویک قایقی که واسه یه ماموریت دیگه ای اومده بود و اون هم گیج ومنگ شده بود،تعدادی شهید و زخمی را با قایق فرستادیم ولی بازهم شهید ومجروح داشتیم، بالاجبار وبا هر زحمتی بود وبا کمک برادر فراهانی به این طرف سیل بند اومدیم،یعنی مثلثی را ترک کردیم وهمزمان دشمن وارد مثلثی شد وسریع خودش را به چند متری ما رسوند وما هم هر چه داشتیم رها کردیم وسریعتر به عقبه میاومدیم،تو راه برگشت چند تا زخمی از جمله عباس شریفی از بچه های خوب سی متری جی ،که زانوش تقریبا قطع شده بود فقط به پوست بند بود مقداری کشان کشان اوردیم، وخودش هم مقداری لی لی کنان اومد ولی نتونست دیگه بیاد ،عراقیها هم که به چند متری ما رسیده بودند وما را دنبال میکردند عباس وچندین نفر دیگه را گرفتند،عراقیها همینطور که مارا دنبال میکردند بدون اینکه تیراندازی کنن هلهله وشادی میکردن واون شعر معروفشون یاصدام شی رییده را میخوندن واین واسه ما عذاب اور بود،تا اینکه رسیدیم به یه نقطه که چندین نیروی خودی بودند،عراقی ها که تا اینجا بدون هیچ مقاومتی باهلهله وشادی دنبال ما بودند،دیگه برگشتن تو مثلثی،تعدادی از نیروهای تخریب مشغول منفجر کردن سیل بند بودند تا با این کار اب فراوان ودریایی هور را واسه جلوی گیری از پیشروی عراقی ها وتانک هاشونو بگیرند وموفق هم شده بودند، وما حالا با یک مانع دیگر، یعنی گذر از آب، روبرو بودیم وممکن بود هرلحظه نیروها را آب با خودش به سمت دشمن ببرد، با سر هم کردن چوبهای برانکاردها وبستن با چفیه ها، وبا کمک همدیگر از محل بریدگی سیل بند که حجم بسیار زیاد اب وارد خشکی میکرد،با زحمت رد شدیم، وناراحت وخسته وکوفته ودلشکسته از فراغ عزیزانمون،رسیدیم به پد اصلی لشکر که صبح اونجا بودیم، ساعت ۴ عصر بود، تمام محور زیر آتش سنگین وپاتک عراق بود،اندکی استراحت ، ونماز را هم نشسته تو چاله چوله ها خوندیم، ما دیگه رمقی برامون نمونده بود ،با اندک نیروی باقی مانده از مقاومت مثلثی، شهید نصرلله مزدارانی، محمد طاهری مداح معروف،وسید محمد مجتهدی معاونت گردان، وبرادر فرهادی وچندین نفر دیگه به استقبال ما اومدند وما را درآغوش گرفتند وخیلی از مقاومت ما تعریف میکردند،درهمین حین ،با درخواست داوطلبانه به جهت جلوگیری از پیشروی تانکها ،باید از گوشه دیگر به عمق دشمن میزدیم، باتمام خستگی ولی به هر کدام از این چند نفر گفتیم به خوبی استقبال کردند،وسریع رفتیم به استقبال تانکهای دشمن، دشمن هم تقریبا از تمام نقاط خط مقدم ،پاتک هاشو شروع کرده بود، وماجرای زخمی شدن من را هم برادر دلاورم فرهادی زحمتش را کشید،وتعریف کرد،