‍🔴ماجرای ازدواج سردار از زبان همسرشان 🔹تازه جنگ شروع شده بودکه بیشنهاد ازدواج من با مهدی توسط یکی از دوستانم مطرح شد. وقتی فهمیدم مهدی کیست، کمی جا خوردم او همان شهرداری بود که یک بار در تلویزیون دیده بودمش و از طرز صحبت او که خیلی شرمنده و متین بود عصبانی شده، تلویزیون را خاموش کرده و گفته بودم: کسی که نمی تونه صحبت کنه و اینقدر شرمنده حرف می زنه چطوری می تونه شهر و اداره کنه؟! 🔹به هر ترتیب او به همراه آشنایانش برای خواستگاری به خانه ما آمدند و داستان زندگی من و مهدی آغاز شد. از همان ابتدا پس از اینکه مقداری برایم صحبت کرد و کمی با افکارش آشنا شدم. مطمئن شدم که او ماندنی نیست و قصد ماندن هم ندارد. با خرید عروسی مخالفت کردم اما با اصرار مهدی دو نفری به بازار رفتیم و او حلقه ای به ارزش 800تومان برایم خرید. 🔹وسایل زندگی مان یک سماور، یک دست استکان نعلبکی و قاشق یک دست رختخواب و دوتا فرش ماشینی... تازه مهدی گفت: اگه راضی هستی این دوتا فرش ها رو بدیم به مسجد و به جاش موکت بخریم. من هم قبول کردم. 🔸یازدهم آبان 1359 من و آقامهدی به عقد هم در آمدیم. با مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک کلت کمری. مراسم ازدواج بسیار ساده برگزار شد و روز بعد مهدی به جبهه رفت. 📚به نقل از خانم صفیه مدرس همسر شهید مهدی باکری 💐هدیه به روح مطهر شهدا 🌷شهیدستان (بدون روتوش) •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• ▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه جـبـهـه فــرهنــگی فـــاطمیــون ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush