شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم ...ادامه قسمت قبل ابو احمد هم ی دختر داشت که بار شیشه داشت !! وقتی
💔 یک سال گذشت از شهادت یه شیر حیدرکرار، یه مدافع حرم عقیله بنی هاشم زینب کبری.. آدم وقتی برمیگرده و به عقب نگاه می‌کنه تازه می‌فهمه با چه آدمایی دمخور بوده و افتخار آشنایی با چه گوهرهایی رو داشته و غافل بوده ازشون! همیشه وقتی میدیدمش جلوش احساس کوچکی میکردم انقدر که این بشر پخته و سنگین بود! با ی لبخند همیشگی روی لباش!وقتی کنارش بودی انگار تکیه به کوه داشتی! انقدر که قابل اعتماد و کاردرست بود! چندین بار مجروح شده بود دوسه بار کنار جاده ایی خورده بود و حسابی مجروح شده بود ولی بسرعت و باهمون اوضاع داغونش برگشته بود منطقه! اهل حرف و خودستایی نبود حاج مسلم! اهل کار بود و عمل!نه شب داشت نه روز! یادمه چند تا از کله گنده های نظامی اومده بودند و حاج مسلم داشت به منطقه توجیهشون میکرد، شور و شعف رو میشد از توی چشماشون به وضوح دید. خیلی حال کرده بودند که ی جوون میتونه توی این سطح به کار آشنا باشه و روی زمین با این کیفیت کار بکنه! برا همین ی درجه تشویقش کردند و توی این سنش سرهنگ شد و با شهادتش سرداریش رو چسبوند! خدایی وقتی اسمش میاد باید جلو اسمش هزاران علامت سوال و تعجب گذاشت که و ما ادراک حاج مسلم!