💔
#شھیده_ها
یک روز مریم آمد و گفت :
به من یک روز مرخصی بده.
رفت و شب برگشت. دیدم سخت راه میرود.
پرسیدم: تصادف کردی؟ جوابی نداد.
پاپیچش شدم تا بالاخره گفت که روی لوله های نفت که خدا میداند توی آفتاب داغ خوزستان چقدر داغ میشدند، پا برهنه راه رفته است....😳
پرسیدم : چرا اینکار را کردی؟
گفت: غافل شده بودم.😔 اینکار را باید میکردم تا یادم بیاید که چه آتشی در آخرت منتظر من است.
گفتم: تو که جز خدمت کاری نمیکنی.
گفت : فکر میکنی!
بعضی از اشاره ها،
بعضی از سکوت های نابجا؛
همه ی اینها گناه های کوچکی است که تکرار میکنیم و برایمان عادی میشوند.
#شهیده_مریم_فراهانیان
#دڂټۯٵ_ۿم_ۺھێډ_مێشن
#آھ_اےشھادت...
#شھێڋۿ_ۿٲ
💕
@aah3noghte💕