شهید شو 🌷
💔 #شھیده_ها سال 1332: مهربان تر از او ندیده بودم. چشم که باز می‌ کردم، خنده ای‌ بر لبانش شکفته بو
💔 یک روز مریم آمد و گفت : به من یک روز مرخصی بده. رفت و شب برگشت. دیدم سخت راه میرود. پرسیدم: تصادف کردی؟ جوابی نداد. پاپیچش شدم تا بالاخره گفت که روی لوله های نفت که خدا میداند توی آفتاب داغ خوزستان چقدر داغ میشدند، پا برهنه راه رفته است....😳 پرسیدم : چرا اینکار را کردی؟ گفت: غافل شده بودم.😔 اینکار را باید میکردم تا یادم بیاید که چه آتشی در آخرت منتظر من است. گفتم: تو که جز خدمت کاری نمیکنی. گفت : فکر میکنی! بعضی از اشاره ها، بعضی از سکوت های نابجا؛ همه ی اینها گناه های کوچکی است که تکرار میکنیم و برایمان عادی میشوند. ... 💕 @aah3noghte💕