🌷 شهیدان زنده اند 🌿 همسر شهید: یک روز، یکی از بچه‌‌‌‌ها تب کرده بود. تب او زیاد و زیادتر‌‌‌‌ می‌‌شد. به پزشک هم دسترسی نداشتیم. هر کاری که کردم، تب بچه پایین نیامد. تمام شب را بیدار بودیم. نزدیک نماز صبح، گریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام گرفت. در دل خودم به حاجی گفتم: «دو دقیقه هم تو بیا و این بچه را نگه دار!» نزدیک صبح احساس کردم که حاجی آمده. خوابم نبرده بود. نیمه خواب و نیمه بیدار بودم. حاجی آمد و بچه را از دست من گرفت و دو، سه بار به سرش دست کشید. وقتی به خودم آمدم، دیدم حاجی نیست؛ ولی تب بچه قطع شده است. آفتاب که در آمد او را به دکتر رساندم. دکتر پس از اینکه معاینه‌‌‌‌‌‌اش کرد، گفت: «خانم، این بچه سالم است. او که طوریش نیست!» 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی محبوب، شهید محمدابراهیم همت را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq