چه زیبا با دو مژگانش به قلبم رخنه وا کرده
که گویی تیر را از یک کمان، سمتم رها کرده
خودش سر لشکر و با تیغ ابرویش به سمت ما
رسیده لشکری هارا همه یکسر به چاه کرده
خدا هم گاه با این خلقت اش حیران میماند
که گویا خود فرآیند وجودش را بنأ کرده
گهی با تیغ ابرویش، گهی با چشم مژگانش
هزا ران لشکر جسمم، بدون دست و پا کرده
چه سنگین مینوازد تار های زلفِ در بادش
که گویی صد کبوتر لانه اش را جا به جاکرده
اگر این حُسن و مژگانش زمانی فتنه اندازد
بدانی ساکنان شهر را بی سر پناه کرده
توکل کرده ایم و در حریمش پای بنهادیم
که هر ناممکنی را سایه مهرش دوا کرده
من از چشمان زیبایش تمام شعر هایم شد
هزاران مثنوی را این غزل بی مُدعا کرده
#جوینده
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈