آسمانِ دلم ابری شد و ،باران نگرفت غصه‌ی دوریِ تو،بر دلم آسان نگرفت... سر به دیوارِ غم‌انگیز گرفت،پیچکِ دل هرچه پیچید ولی،شانه‌ی لرزان نگرفت... دلِ خسته،نفسِ تنگ،نگاهی نگران حسرت و آهِ دلم،بعدِ تو درمان نگرفت... غربتم با تو شروع شد،که‌شدم مَردِ سفر وسعت تنگیِ دل،کوه و بیابان نگرفت... بغضِ سنگینِ تو هرشب،به‌دلم چنگی زد قصه‌ام با تو شد آغاز،که پایان نگرفت... نفسم رفت از این سینه و دل،پرپر شد قاصدی شعر مرا خواند ولی،جان نگرفت...