بس که با شب‌های بی رویای تو سر کرده‌ام شعرِ کابوس غمت را دیگر از بر کرده‌ام شب به شب آواره‌ی میخانه‌‌های بی‌کسی تا سپیده خونِ دل‌‌ها نذرِ ساغر کرده‌ام بر سرم کم بود از بس سایه‌ات در قابِ عشق چترِ غم را بر جهانم سایه گستر کرده‌ام بارها با حکمِ منطق وقتِ اعدامم رسید بارها خود را به دارِ طعنه کیفر کرده‌ام بی تو مُردم زیرِ بارِ غم ولی باور مکن هرچه دیدم یا شنیدم از تو باور کرده‌ام یا که شالِ بازوانم را به جای گردنت حلقه دورِ گردن یک یار دیگر کرده‌ام باورش سخت است در سرمای جانسوزِ فراق حالِ خود را با سرودن از تو بهتر کرده‌ام شعرِ شیوای زمان را در خزانِ آرزو اینچنین با اسم زیبای تو محشر کرده‌ام! ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈