تو سرگرمِ بَهاری! من دلآشوبِ زمستانم
چه سودم شانه! وقتی اول و آخر پریشانم..؟
همانبهتر کهمشت از گوهرِ دریا تُهی باشد
چه بسیار و چه کم، هر قدر بردارم پَشیمانم..!
اجل شد همدمِ شبهای تنهاییم و فهمیدم
"تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم..."
شبیه ارگِ بعد از پنجمِ دی، دلخوشِ اینم
که دیگر بعد از این چیزی نخواهد کرد ویرانم..!
زمان یعنی همین خطها که میافتد به پیشانی
همین خطها که افتادهست بر دیوارِ زندانم
ندانستنگناهشچیست؟بعداز تو!کهمن بودی
کسی اسمِ مرا پرسید، میگویم نمیدانم..!
#حسین_زحمتکش