تمام نصف جهان تا سپیده بیدار است به عشق روی تو یک اصفهان گرفتار است علاوه بر لب خون‌خواره‌ی تو‌، می‌گویند که دست مخفی چشم تو نیز در کار است لبت سپاه قزلباش شاه اسماعیل دو چشم قهوه‌ای‌ات باب شاه قاجار است چه گفت ناز نگاهت به حوض هشت‌بهشت که بعد دیدنت از عکس ماه بیزار است؟ به چشمخانه‌ی خواجو، دو شیر سنگی مست برای مردم جلفا شراب‌انبار است چه کرده‌ای که پس از رفتنت به رکن‌الملک هزار کشته و مرده در آن تلنبار است؟ که بعد رد شدن از کوچه‌ی قلمزن‌ها صدای تق‌تق کفش تو ذکر بازار است؟ که تا نسیم به گلهای چادرت سر زد چهارباغ همه سفره‌ی قلمکار است و من؛ کبوتر میدان برج مرداویج که ناز شست تو را روز و شب خریدار است همان که قافیه را باخت عین آتشگاه از آن زمان که تو را دیده است آواره‌ست