بشنوید از شعر و مضمون‌های مخصوص به جای حرف زدن ، در هراس هستم که چگونه از همه پنهان کنم دهانم را...!!! سؤال میکنم از های و هویِ قیچی ها که از شما چه کسی می بُرد زبانم را؟؟! عجب مسابقه ای..!! می دوم به دنبالم!! برای من رُقبا فکر های تیزِ من اند عجیب نیست اگر از نفس بیندازم و گوشه‌ای بنشانم دوندگانم را... چنان که دانه به دانه ، به جای دیدن من که نقشِ اوّلْ در سینمای خود بودم... دهان به دستْ نشستند نقشِ منفی ها "و مثل تخمه شکستند استخوانم را..." میان کوچه قدم میزنم وَ میگویم: چه خوب میشد اگر کوچه بودم و هر شب چهار چرخه می آمد که رأس ساعتِ ۹ تُهی کند...بتکاند زباله دانم را...