•••┈✾~😍~✾┈••• ‌ به روی ساغر چشمش خطی مورّب داشت دو جام جای دو چشم از نگه لبالب داشت بدیع مثل ژکوند از دریچه‌ی لبخند هزار موزه هنر ، بر کتیبه‌ی لب داشت نه آن حریر‌ِ به دوشش نشسته زلف نبود به روی شانه‌ی خود آبشاری از شب داشت چنان ز ه‍ُرم تنش سوخت رنگ احساسم که نبض واژه به هر بیت شعر من تب داشت فدای آن صف مژگان که در سیه‌مستی همیشه نوبت پیمانه را مرتب داشت به این امید که خود را به نور بسپارد همیشه آینه را بهترین مخاطب داشت دلم هواییِ مرغی است در شبانه‌ی باغ که تا سپیده به منقار درد یارب داشت