مثلِ یک چهرهی غمگین وسطِ جمعی شاد
یا که یک خانهی ویران تهِ شهری آباد
بی تو ناجورترین وصله ی دنیا هستم
آدمی خسته که از چشمِ خودش هم افتاد
به چه تشبیه کنم این همه تنهایی را
فکر کن؛ دستِ کسی یخ بِزَند در مرداد
خوابِ آشفته ببینی نتوانی بِپَری
زندگی بعدِ تو یعنی خفگی با فریاد
فرض کن صید شوی؛ بال و پَرَت را بِبُرند
بعد در گوش تو آهسته بگویند؛ آزاد
درد دارد نتوانی بِبَری از خاطر
چشمهایی که تو را برده زمانی از یاد
خسته ام خسته از این "سخت" دوام آوردن
مثلِ جان کندن یک شعلهی کوچک در باد
لبهی پنجره و ترسِ پریدن ، ای کاش
یک نفر روحِ پریشانِ مرا هُل میداد
#سجاد_صفری_اعظم
@Shere_naab