عطرِ گیسوی کمندت شیشه ی عطـارهـا مهربان بـودی عـزیـزم، مثلِ مهمانـدارها رنگِ چشمانت عسل بود و لبت رنگِ انار قـدِ ابـرویـت کشیـده نـازِ تـو معیـارها نغمـه خوانی میکنند با تار و ساز و هلهله در غزلخوانیِ بزمت دستـه دستـه سارها پیشِ تو زانو زدم خاتونِ خوش سیمای من بـرقِ چشمـانت گـرفتـه از دلـم اقـرارها گُل به مویت بستی وکفشِ طلا پا کردی و دلـربایی می کنی در شهـر و در بـازارهـا خیر مقـدم منـزلـم را آب و جارو می کنم بـر قـدومت گُـل بـریـزم تـا سرِ دیـوارها منتـظر هستـم بیایی دلبـرِ حوری صفت روز و شب را چلـه بنشینم به پایت بارها چون نوای عشق می آید ز این دفتر برون واژه در واژه برقصند چـون قلـم اشعارها @Shere_naab