عطرِ گیسوی کمندت شیشه ی عطـارهـا
مهربان بـودی عـزیـزم، مثلِ مهمانـدارها
رنگِ چشمانت عسل بود و لبت رنگِ انار
قـدِ ابـرویـت کشیـده نـازِ تـو معیـارها
نغمـه خوانی میکنند با تار و ساز و هلهله
در غزلخوانیِ بزمت دستـه دستـه سارها
پیشِ تو زانو زدم خاتونِ خوش سیمای من
بـرقِ چشمـانت گـرفتـه از دلـم اقـرارها
گُل به مویت بستی وکفشِ طلا پا کردی و
دلـربایی می کنی در شهـر و در بـازارهـا
خیر مقـدم منـزلـم را آب و جارو می کنم
بـر قـدومت گُـل بـریـزم تـا سرِ دیـوارها
منتـظر هستـم بیایی دلبـرِ حوری صفت
روز و شب را چلـه بنشینم به پایت بارها
چون نوای عشق می آید ز این دفتر برون
واژه در واژه برقصند چـون قلـم اشعارها
#رضا_اخوان_پارسا
@Shere_naab