شبی در کوی ما سر کُن که قصدی تازه در کار است بنوشانم ز صهبایی که او را سالْ بسیار است نمازِ صبحِ فردا را به گاهِ ظهر می خوانم که فردا را سحرخیزی نه کارِِ مردِ هشیار است سیه مویی و سیمین تن، بُتی غمّاز و تَر دامن مرا آغازِ هر سال از شب یلدای دیدار است نظربازانِ رسواییم و شب کارانِ این برزن ز ما اصرار بر ماندن از او بسیار انکار است مرا تاویلِ فالِ آخر به چشمِ دوست می افتد به چشمانِ قدح نوشان غزل خواندن سزاوار است دعای خیر درویشان به گوشم باز می پیچد که یلدا بی سحر باشد در آغوشی که دلدار است شکیبت شکر می گوید که دور از چشمِ بدخواهان رعایای جوان بختیم و اینجا شاهْ خَمّار است (شکیب) @Shere_naab