در نقش غزلهایم سرچشمه ی بارانی
این رود خروشان را هر سوی تو میرانی
تا مویِ پریشانت بازیچه ی طوفان شد
دیوانه دلِ عاشق در تارِ پریشانی
بر باد نده گیسو بر باد دهی خلقی
افسانه ی این مو را میدانم و میدانی
در دایره ی چشمت پرگار چنان حیران
از موج نگاهت نیز دریا شده طوفانی
ژاله که شده مهمان بر گونه ی گلنارت
هر قطره از آن شبنم شد لعل بدخشانی
مهتاب شده خالی در گوشه ی لبهایت
رخسار چه گویم من خورشید درخشانی
داری تو دوتا کندو در کنج لبانت نیز
کی شهد چنین نابی در "تنگه ی حیرانی"
از دامن پرچینت صد دشت پر از نرگس
وقتی که غزالِ من در دشت خرامانی
صیاد دلِ خاقان این صید اسیر توست
آیا ز نگاه او این عشق تو میخوانی
#خاقان_کرمی
@Shere_naab