لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری ترس شیرین و مبهمی دارد، این که در انحصار یک نفری! بارها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدّت دچار یک نفری؟ چشم های سیاهِ سگ دارش، شده آتش بیارِ معرکه ات و تو راضی به سوختن شده ای، چون که دار و ندار یک نفری شک ندارم سرِ تصاحبِ تو جنگِ خونین به راه می افتد همه دنبال فتحِ عشقِ تواند، و تو تنها کنار یک نفری جنگ جنگ است،جنگ شوخی نیست جنگ باید همیشه کشته دهد! و تو از بین کشته های خودت ، صاحبِ اختیار یک نفری