🌷فرازی از زندگینامه شهید یزرگوار سید رضا موسوی نظر در بیستم مهرماه 1347 در خانواده سادات و مذهبی دیده به جهان گشود. شش سال از تولدش نگذشته بود که پدر بذرگوارش را از دست داد و تحت سرپرستی مادر فداکارش پرورش یافت. در دوران اوج انقلاب کودکی بیش نبود ولي در آن ايام بازي هاي كودكانه و مرسوم را رها كرده و در بازي هايش با كودكان، نقش مبارز و مجاهد را به خود مي گرفت و با تمام وجودش عليه رژيم ستمشاهي شعار سر مي داد. عاشق قرآن بود و از چهار سالگي سوره هاي كوچك قرآن را حفظ كرده بود. پس از پيروزي نهضت اسلامي با وجود صِغَر سن در مساجد و پايگاه محل شركت فعال داشت و براي تقويت ارزش هاي انقلاب از هيچ كوشش و تلاشي دريغ نمي كرد. شهيد بزرگوار تا سوم راهنمايي تحصيل و سپس عشق جهاد و شور شهادت او را راهي ميدان كرد. حضور او در ميدان جهاد يادآور كربلايحسيني و ياران نوجوان حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) بود. سيد رضا موسوي نظر در سنگر جنگ و جهاد، تحصيل علم را نيز  فراموش نكرد و در ميان آتش و خون سال اول و دوم متوسطه را با موفقيت پشت سر گذاشت و پس از چند مدت نبرد به زادگاه خود آمده و به سبب عشق و علاقه وافري كه به مكتب مولايش امام زمان(عج) داشت . جهت سربازی مخلص آقا امام زمان (عج) و فراگیر علوم مکتب امام صادق (ع) حوزه علميه شهرستان خوي شد و جهت كسب معارف بيشتر و استفاده از محضر مراجع عظام و اساتید به قم هجرت و در مدرسه علميه مهدي موعود(عج) مشغول تحصيل گشت و ضمن تحصيل درس هاي نموذج و عوامل و سيوطي نيز تدريس مي كرد. خبر شهادت یاران مام خمینی(ره) در جبهه های عشق آرامش را از جانش گرفت و بي تابانه به ندای شیرین امام (ره) لبیک گفت و عازم جبهه شد. غم و اندوه بيكران از شهادت دوستانش بر جانش رخنه كرد و او را چون حصاري حصين در بر گرفت. با فلسفه شهادت آشنايي ديرينه داشت. عاشق شهید و شهادت بود و تنها آرزويش وصال حضرت جانان و حضور در محضر يار بود. امام (ره) را از دل و جان دوست مي داشت و تابع امرش بود تا حدي كه سر و جان را در راه اطاعت امرش بي مقدار مي پنداشت. سيد بزرگوار شال سبزي به كمر مي بست و در عمليات شركت مي كرد. آخرين بار كه جهت ديدار مادر و خانواده اش به مرخصي آمده بود پيش مادر رفت و گفت: «مادر جان، خواهشم اين است كه بر لب هاي من بوسه زني، چرا كه آخرين ديدار است و برنمي گردم.» و چنين شد که در مصاف با اهريمنان از ناحيه كمر مجروح شد ولي ياران تحت امرش را تنها نگذاشت و با همان حال آنها را تا نيل به هدف راهنمايي كرد تا اينكه یک روز مانده به عیدنوروز در تاریخ بیست و نهم اسفند 1366در جبهه ماووت بر اثر اصابت تركش با امدن بهار ، بهار عمر شریف ایشان پایان یافت و به آرزوي ديرينه اش، لقاي حق رسيد و با عنوان شهادت جاودانه تاريخ اسلام گشت. روحش شاد و یاداش جاودانه باد 🌷فرازی از وصیت نامه🌷 درود بى پايان بر فرستاد‌گانش به ويژه بر خاتم پیامبران كه با آوردن قرآن، هدايتش را براي مؤمنان به كمال رسانيد و سلام فراوان بر اولياء بزرگوارش اميرالمؤمنين و يازده فرزند معصوم و بزرگوارش باد كه با ولايتشان, دين اسلام كامل, و نعمت خداوند تمام گرديد؛ به ويژه حضرت ولى عصر(عج) كه با غيبت كبرايش آزمايش الهى را براى همگان فراهم ساخت. هر چند دلباختگانش را در حسرت فراقش اندوهناك ساخته ولى به بركت اشتياقش شيفتگانش را به درجات عاليه رهنمون گرداند. و تأييدات الهي بر رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى (مدُ ظله ‌العالى) باد كه به راستى نائب به حق امام زمان(عج) و رهبر نمونه است و سلام مخصوص و رحمت رضوان بى پايان بر على، هادى، رضا جان باد. بند 1 (راز و نیاز با خدای سبحان) خدايا! در اين زمان حساس كه مى خواهم با تو راز و نياز كنم و از تو جوياى مغفرت شوم شرمم به قدري است كه وجدانم مرا دادگاهی مى كند و سرم به پايين افتاده و خجلت وار، اشك هاى فراق از تو بر رخم جارى , تپش قلبم زیاد ، پاهايم بى طاقت، و خلاصه در برابرت چون هيچ شده ام. خداي من!، خوب مى دانى كه چه كارهایی ازمن سرزده . دانايى كه در زير پرده ام چه ها دارم. با اين همه نااميدى بر من غالب شده اما‎«‏ادعونى استجب لكم‎» ‏بر مغزم خطور كرد. حكيما! به حق خودت در اين ره حضورم ده و از جمال آفتاب آفرينت نورم دِه، گر چه لايق آن نيستم. ذالجلالا! راز دلم را چگونه بپوشانم در حالى كه تو معدن اسرارى، پس به رازم نِعَم گوي. حميدا! خودت آگاهى كه دلم را دريايى جزر و مد واگرفته و ناتوان به راه ادامه مى دهم، در حالتى كه در مقابلم گردنه هايى سخت و خون هاى زيادى مقاوم ايستاده اند. چه كنم يا هادى، پس هدايتم كن به  ‎@shohadaye_khoy