باغ باغی بود پر از گل لاله‌های‌سرخ اما نه گل داشتند نه می‌توانستند ‌بزرگ و سبز شوند، ونه بهاری دیدند. دیوی دور تا دورشان علف هرز کاشته بود. حتی نفس کشیدند را برایشان سخت ‌کرده بود. لاله‌ها عاشق بودند. عاشق رهایی! عاشق رسیدن به خدا. مرد پیری با نیسم بهاری و کمک الهی آمد. لاله‌ها هزار هزار برای هر حرفش پرپر می‌شدند تا به خدا برسند تا حق جای باطل را بگیرد. با فرار دیو! فرشته ها به کمک لاله‌ها و مردپیر مهربان آمدند. باغ خزان زده و بی‌جان با کمک هم گلستان شد. درخت بزرگ باغ لباس بهاری به تن کرد و پر از شکوفه‌های سیب شد. مردپیر زیر سایه درخت سیب برای لاله‌ها از شرط و شروط پرواز گفت! لاله‌های عاشق گاه لبخند می‌زدند و گاه چشمانشان بارانی از می‌شدند. ⛔️ @ShugheParvaz