از ترمینال تا هتل مسافت زیادی پیاده رفتیم.خییلی خسته رسیدیم هتل درست روبهروی دنیای عجیب و زیبایی وادیالسلام بود.
حقیقتش بخاطر دعای عرفه اول رفته بودیم کربلا؛ دلم خییلی گرفته بود. هنوز از خواب رسیدن به کربلا بیدار نشده بودم که گفتن باید با کربلا خداحافظی کنیم😭😭 بریم
نجف❤️
از پنجره اتاق به نقطه نامعلوم پایان وادی السلام نگاه میکردم یاد شهید هادی افتادم. شهید مهربانم ....
غسل زیارت گرفتم رفتم راهی شدم.
حرم باشکوه پدر، مولا، امام علی (ع) اونقدر باشکوه بود، اونقدر به قلبم ارامش و امنیت میداد. که اصلا نمیشه حال هوای ان لحظاات را بازگو کنم. گوشه گوشه حرم تصویری از ازادگی ،جهاد ، معرفت، غربت، تنهایی حتی نجوای مولا در چاه به گوش میرسید.
اما با همه دردها مولایم، پدرم با شکوه بود. خییلی با شکوه !! وارد حرم شدم از صحن حضرت زهرا سمت ضریح حرکت کردم اذن دخول از مادر گرفتم.
شلوغ بود خییلی شلوغ دوست داشتم ی گوشه ضریح دخیل میبستم تنهای تنها با پدرم خلوت میکردم ولی نمیشد. بعد اعمال برگشتم صحن ی گوشه روبه روی ایوان طلایی حرم ایستادم خیره به گنبد قشنگ حرم شدم. آری من ی گوشه حرم غرق نگاه به گنبد طلایی حرم بودم ولی روحم با کبوترای حرم به پرواز در امده بود. خانه پدری عجب امنیت ارامشی داشت. با حسرت به عراقیا نگاه میکردم و خوشبسعادتشون میگفتم..که هروقت دلشون از این دنیا خسته میشود راهیخانه پدر میشودند
امان از فاصله هااا
امااان از دلتنگی
اقا جان خودت درستش کن ما را دوباره بطلب 😭😔