«دنیا» ✍🏻 شب است، دل بیقرار را بگو؛ چه کند که غم دارد. پی طبیب فرستادُ ! افسوس خود طبیب درد دارد چون درد او! درمان را می‌دانند، اما چه کنند، عاقبت برگ پاییز بودند افتادند که افتادند. هرچه امید بود پنبه شد. اما نا امید از رحمت خدا نشدند. بارها با دل به درد دل نشست. چون ابر بهار بارید، از حجم درد شکسته بود، ناچار به ادامه بود. شب است دوست دارد، بعضی لحظه‌ها همان لحظه متوقف شوند. همان لبخند! همان احساس خوشبختی! همان حس شیرین حال خوب! همان حس که احساس جوانه زدن از خروار خاک.... باید هم شیرین و هم تلخ را تجربه کرد. باید همچو پرنده در آسمان با وجود باد باز هم مسیر خود را ادامه می‌دهد. باید همچو ابر بارید گذشت. باید همچو شب جای خود به روز داد. دنیا همین است. محل گذر، محل تجربه، محل رسیدن به معبود قبل از سوت پایان دنیا! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @ShugheParvaz