علیه السلام رفت میدان ماند درگهواره بوی کودکش ماند مادر باخیال گفتگوی کودکش حرمله، سوز عطش، تیرسه شعبه، آفتاب لشگری بی رحم بوده روبروی کودکش اودعا میکرد برگردد بلا سمت خودش تیراما تندتر میرفت سوی کودکش واژه ها راگشت، اما تیرهم پیدا نکرد معنی نازکتری را ازگلوی کودکش تیر از خون گلوی او سه جرعه نوش کرد آسمان نوشید مشتی از سبوی کودکش سرنوشت عالم هستی به مویی بند بود به گلوی زخمی بسته به موی کودکش آب شد مردش چرا که در جواب تشنه اش خاک را با پشت دستش ریخت روی کودکش طفل خود را در میان قلب بابا دفن کرد ماند خاک کربلا در آرزوی کودکش شاعر/ محسن حنیفی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |