*شعر پیری*
عجب دردیست این پیری
گهی از جان خود سیری
چنان شیری به زنجیری
گهی از غصه میمیری
گه از درد کمر نالی
گه از دیوار و دَر نالی
گهی از گوش کر نالی
گهی از دَردِ سَر نالی
زحرف آزرده میگردی
چو گل پژمرده میگردی
گهی افسرده میگردی
گهی دل مُرده میگردی
گهی زار و پریشانی
شبیهِ طفل میمانی
گهی یاد رفیقانی
چنان دانی که زندانی
گهی میترسی از مُردَن
به قبرستان تورا بُردن
گه از نوشیدن و خوردن
گهی با طعنه آزردن
به مانند دماسنجی
گهی بیست و گهی پَنجی
سخن را گه نمیسَنجی
گهی از حرف میرَنجی
کُنی یادِ جوانی را
غرورِ آنچنانی را
توانِ پهلوانی را
واینک ناتوانی را
در این دنیایِ دیوانه
حکیمی یا که فرزانه
نگهبانی تو بر خانه
برایِ اهلِ کاشانه
همه بر خویش درگیرند
سراغت را نمیگیرند
شغالانِ جوان شیرند
ولی شیران به زنجیرند
بدان یوسف اگر شیری
سنان و تیغ و شمشیری
سراسر علم و تدبیری
سرانجامش ولی پیری
💚اللهمَّعَجّللِوَلیکَِالفَرَج❤️
┏━☆🍃🌸🍃☆━┓
📡
@yasin36ir
┗━☆🍃🌸🍃☆━┛
خیلی زیبا وپرمعنا سرودهاست.درست زبان حال سالمندان است.