.
•••●◉✿ لـوطـى عـظيـم ✿◉●•••
▪️السلام علیک یا عبدالصالح▪️
✍(لوطى عظيم) به حرم مطّهر (حضرت ابوالفضل (علیه السلام) ) رفت و پنجه طلا را از ضريح دزديد و عرض كرد:
❣يا اباالفضل تو با فتوتى و دست و دل بازى، از تو نمى ترسم.
💎 پنجه طلا را خواست در بازار كربلا بفروشد، ترسيد او را دستگير كنند، برگشت و متحير ماند كه چه كند.
بار دوم به بازار آمد، باز جرأ ت فروش پنجه را پيدا نكرد.
💡بار سوم كه به بازار رفت مردى به او گفت: دنبال چه ميگردى؟
🔻(لوطى) جوابى نداد و داستان را مخفى و پوشيده نگه داشت.
🗣دو باره آن مرد گفت: دنبال چه ميگردى؟ باز جوابى نداد.
🌱آن مرد او را به مغازه اش دعوت كرد، و به او ناهار داد و پذيرايى كرد و بعد چنين گفت:
🍃پنجه را به من بده، و به من گفته اند هر قدر لازم دارى به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز كرد و مبلغ زيادى را در اختيار (لوطى) گذاشت.
👌(لوطى عظيم) گفت: چه خوب است
كه آدم با اهل فتوّت و جوانمرد سر و كار داشته باشد.
😞سپس از كرده هاى خود پشيمان و نادم شد و توبه كرد.
•••●◉✿
#داسـتـانِ_کوتاه✿◉●•••
.