📚علمدار
🍁برگرفته از زندگی شهید مجتبی علمدار
🌸قسمت پنجاه و ششم: به روایت؛ رضاعلی پور
مسیر عبور نیروها و محل عملیات هر گردان مشخص شد. ما باید طی عملیات بعد از نفوذ به منطقه دشمن، به سه راه خرمال ميرسیدیم. آن منطقه هم شناسایی شد. در مسیر برگشت یکی از نیروهای همراه ما به روی مین رفت. صدای انفجار سکوت شب را شکست. چند دقیقه ای سکوت کردیم. هیچ حرکتی انجام ندادیم. عراقی ها هم فکر کردند که انفجار در اثر برخورد اشیاء با مین بوده! سرما توان حرکت ما را گرفته بود. سید علی دوامی، معاون گردان مسلم، که مجروح هم شده بود، همان جا نشست!
گفت: شما بروید. من دیگر توان حرکت ندارم. ميدانستم اگر کمی در همین حال بماند، از سرما یخ ميزند. هرچه تلاش کردم که او را برای ادامه حرکت راضی کنم بیفایده بود. خوابش برده بود. ميدانستم این خواب مساوی مرگ است.
در همین حال مجتبی به سرعت به طرف ما آمد. سید علی را روی دوش گذاشت و حرکت کرد. مسیر ما طولانی بود. اما اگر سید علی را رها می کردیم حتمًا از سرما یخ ميزد. سید مجتبی در مسیر طولانی عبور از کوهستان جدای از سختی راه، سید علی را هم بر دوش گرفته بود و با او حرف ميزد. تلاش می کرد تا خوابش نبرد. به هر حال بعد از مدتی طولانی به نیروهای خودی رسیدیم و سيدعلي نجات پيداڪرد.
👈ادامه دارد
✔️منبع: کانال علمداران عشق
🌺🌺🌺