📚علمدار 🍁برگرفته از زندگی شهید مجتبی علمدار 🌼قسمت صد و شصتم: بیمارستان یکی از رفقا، که توانسته بود به ملاقات سید برود، ميگفت: مقداری تربت قتلگاه از طريقی به دستم رسيد. داخل كمی گلاب، كه برای شستشوی ضريح امام رضا بود، ريختم. به نيابت شفا دادم تا به سيد بدهند. وقتی سيد آن را خورد، گفت: اين آب چی بود؟! خیلی عالیه بوی کربلا ميداد. بوی مدينه ميداد. باز هم از اين آب ميخوام. اما دیگه چیزی نمانده بود. انتقال سيد با آمبولانس امکان پذیر نبود. برای انتقال دنبال هليكوپتر بودیم. همان شب زنگ زديم استانداری و ستاد حوادث استان. دو تا هليكوپتر داشتند. اما، متأسفانه، آن موقع به دليل آتش سوزی در جنگل های گرگان رفته بودند مأموريت. با تهران هماهنگ كرديم كه از آنجا هليكوپتر بفرستند. چند نفر از بچه ها رفتند تهران تا كارهای بيمارستان سيد را آماده كنند. بیمارستان مهر تهران برای انتقال سید هماهنگ شد. علاوه بر آن چون در بیمارستان امام ساری محلی برای فرود هليكوپتر نبود، همه چيز آماده شد تا هليكوپتر بتواند در بیمارستان بوعلی فرود بيايد. شبانه تمام هماهنگی ها انجام شد. گویی هیچ کس در ساری خواب نداشت؛ بچه های سپاه و استانداری و ... همه به دنبال هماهنگی کارها بودند. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال علمداران عشق 🖤🖤