📚علمدار 🍁برگرفته از زندگی شهید مجتبی علمدار 🌸قسمت صد و هشتاد و چهارم: برنامه علمدار دو نفر سيد با لباس سبز به سمت من آمدند. به من گفتند: رفتی به جایی تا از نوادگان ما فيلم بگیری، اما برگشتی با ترس از خواب پريدم. به آنچه در خواب ديده بودم فكر ميكردم. رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. دوباره خوابيدم. همان خواب دوباره تکرار شد. صبح اول وقت رفتم روايت فتح. گفتم می خواهم برای سید کار کنم. تعجب کردند. وسایل سریع آماده شد، به همراه عوامل حرکت کردیم. در ساری دوباره همان مسائل پیش آمد. کسی همکاری نميکرد. در همان محل لشکر 25 نشسته بودیم که یکی ازدوستان آقا سید مجتبی (مجیدکریمی) آمد! گفت: در خواب سید را دیدم که گفته برو لشکر. بچه های روایت فتح منتظر کمک هستند. برو کمکشان کن. رفتیم با خانواده شهيد علمدار ديدار كردیم. رفقای او هم جمع شدند. بعد به همراه گروه رفتيم و از شب تا نزدیک صبح برنامه ضبط كرديم. خیلی عجیب بود. همه خاطرات او زیبا و در عین حال غمبار بود. برگشتیم تهران. برنامه در چهار قسمت آماده شد. بعد از مدتی دوباره از روایت فتح با من تماس گرفته و گفتند: اگر اين چهار قسمت را پخش كنيم، هشتاد درصد بينندگان به شدت متأثر ميشوند. بهتر است آن را كم كنيد. ما هم صحنه هایی را كه ممكن بود مردم را ناراحت كنند كوتاه كرديم. بنابراين تبديل به دو قسمت شد. وقتي توسط روايت فتح برنامه علمدار پخش شد، خیلی از دوستان شهيد سيد مجتبی علمدار، كه در شهرستان های ديگر بودند و از شهادت او خبری نداشتند، متوجه شدند و مثل سيل به سمت ساري سرازير شدند. این برنامه یکی از پر مخاطب ترین برنامه های آن سال بود. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال علمداران عشق 🌺🌺🌺