🌷 جواد گفت: مامان، حوصلم سر رفته، بریم پارک! گفتم باشه پسرم، بریم. لباس هایش را شسته واتو زده، کفشش را هم واکس زده بودم. لباس هایش را پوشید، کفشش را هم به پا کرد. نگاهی به خودش کرد. دیدم آرام رفت کنار باغچه و کمی خاک روی لباس و کفش خود پاشید. گفتم: این چه کاریه؟ گفت: الان جوان ها در جبهه در خاک و خون خود می غلطند، من چطور می توانم با چنین لباس و کفش تمیزی به خیابان بروم! آن روزها 14 سال داشت. 💔 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدجواد محمدی 🌹🍃 🌺🌺🌺