#پنهان_زیر_باران(خاطرات سردار علی ناصری)
✍به قلم: سید قاسم یاحسینی
🍁قسمت: 38
و روی زمین غوغایی بود. بچه ها روی سیل بند با نیروهای عراقی درگیر شده و جنگ سختی در حال انجام بود. دشمن با تانک به جان بچه ها افتاده بود و آنها را شکار می کرد. عده ای از نیروهای ما خود را به آب انداخته و در حال غرق شدن بودند. دشمن در آب هم به آنان امان نمی داد.
قایق ها مملو از مجروح و رزمنده بود. برخی از قایقها پارو نداشتند و بچه ها با کلاه جنگی سعی می کردند قایقهایشان را از دشمن دور کنند. چند نفر از آنان متوجه هلیکوپتر خودی شدند و نومیدانه برای کمک دست تکان دادند. دلم ریش شد. یکی دو قایق واژگون شده و بچه ها در آب سرگردان بودند، دشمن با تیربار و توپ مستقیم تانک به جان بچه ها افتاده بود، صحنه هولناک و تکان دهنده ای بود که هرگز تا آخر عمر از یادم نمی رود. به خلبان گفتم:
- برو به جزیره شمالی.
در جزیره مجنون شمالی فرود آمدیم. از هلی کوپتر پیاده شدم و برادر عبدالزهرا داغری را کنار کشیدم و وضعیت اسفبار بچه ها را شرح دادم و متذکر شدم که کسی نفهمد تا روحیه نیروها تضعیف نشود. بعد گفتم:
- بچه ها در هور در وضع وخیمی هستند. اگر می توانی، قایق برایشان بفرست تا عقب بیایند.
بعد سوار هلی کوپتر شدم و در پدی در ضلع شمالی جزیره شمالی پیاده شدم.
برادر غلام مهرابی، مسئول اطلاعات قرارگاه کربلا بود. تا مرا دید، با خنده گفت:
- علی ناصری، کجا هستی؟ توی القرنه ای؟ نکند فرماندار القرنه شدی
با ناراحتی گفتم:
- دری وری نگو!
- چه شده؟ توپت پرہ؟
- عراق داره همه جا را پس می گیره! دارند به طرف روطه می آیند. دشمن با تانک به جان بچه ها افتاده. غلام با ناراحتی گفت:
- پس بریم به محسن بگوییم.
مهرابی را سوار هلی کوپتر کردم و با هم به جایی که صیاد شیرازی و فرماندهان دیگر بودند، بازگشتیم.
👈ادامه دارد
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🖤🖤🖤