#آخرین شب در خرمشهر (خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر)
🍁قسمت: 23
صدام فریاد می زد: «چرا به آنها شیمیایی نزدید؟»
یکی از افسران گفت: «قربان، در این صورت، سلاح شیمیایی بر سربازان خودمان هم اثر می کرد؛ چون ما نزديك دشمن بودیم.»
صدام فریاد زد: «به درك! آیا خرمشهر مهم تر بود یا جان سربازان، ای
مردك پست؟!»
او یکسره دشنام میداد؛ آن قدر که به این نتیجه رسیدم این مرد بویی از آدمیت نبرده است. وقتی سرتیپ ستاد نبيل الربیعی شروع به صحبت کرد، فکر کردم صدام او را می بخشد؛ اما تا صحبت های او تمام شده صدام کفش خود را در آورد و به طرف او پرتاب کرد، کفش او تا میان صف افسران رفت. محافظان بعدا كفش را به صدام برگرداندند.
او در پایان سخنرانیش گفت: «من در مقابل خود مرد نمی بینم؛ به خدا قسم که همه تان از زن کم ترید. زنهای عراقی از شما برترند.» و باز به صورت ما تف انداخت و رفت. محافظانش شروع کردند ما را با چوب زدن؛ این در حالی بود که افسران عالی رتبه گریه می کردند و می گفتند: «زنده باد صدام!»
بعد از پایان جلسه، محافظين صدام، ما را ترسو خواندند و به ما دشنام دادند. با خود گفتم: ترسو کسی است که از میدان نبرد فرار کند؛ شما ترسویید که در هیچ نبردی شرکت نکرده اید. در راه بازگشت به خانه که در منطقه زبونه بغداد است، شنیدم که مردم از پیروزی نیروهای اسلامی و شکست ارتش ما سخن می گویند. روزنامه ها هم نوشتند که ارتش ما به دستور فرماندهی از خرمشهر عقب نشینی کرد. این تبلیغ به حدی گسترده بود که افکار عمومی مردم را متوجه خود کرد و مردم این گفته را باور کردند. با خود گفتم: نجات واقعی در فرار از جنگ نیست؛ بلکه در رهایی از نشان شجاعت است که برای من حكم نشان مرگ را دارد.
🔹پایان
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺