(خاطرات پزشکان از هشت سال دفاع مقدس) ✍به قلم: فاطمه دهقان نیری 🔸قسمت: ۹٠ 🔹 دکتر ابوالقاسم اخلاقی 🔻ابتدای جنگ بود. هنوز مردم به کلمه جنگ و جبهه رفتن و دفاع از دین و وطن عادت نکرده بودند. نمیدانم چگونه وصف آن حالت و آن روحیه را بگویم. به محض شنیدن، تعجب می کردند و بعد نگران می شدند. اما خودم خوشحال بودم و روحیه عجیبی داشتم. با فکر رفتن به آبادان، غرور خاصی من را می گرفت. در درون خود احساس شادی می کردم. چون فکر می کردم وظیفه ای به عهده دارم و آن را انجام میدهم. دین خود را ادا می کنم. بالاخره وسایل سفرم را جمع کردم و آماده حرکت شدم. ساعت شش صبح، به سمت بیمارستان فیروزگر حرکت کردم. همسرم، به خاطر دل شوره و دلواپسی ای که داشت، همراهم تا بیمارستان آمد. رأس ساعت هشت در سالن بیمارستان بودیم. همکاران و رفقای دیگری هم آنجا حضور داشتند. دکتر رفعت جو، به سالن آمد. هنگام سلام و احوال پرسی با همکاران، من را بین پزشکان اعزامی دید. سلام علیک گرمی با هم داشتیم. از محل کارم جویا شد و پرسش هایی کرد. پس از این آشنایی، برنامه و طریقه اعزام و وظایف ما را یادآور شد. سپس سریع برگه مأموریت برای افراد اعزامی صادر شد. یک اکیپ اعزامی از کرج و یک اکیپ از بیمارستان راه آهن تهران بودیم و همکارانی هم از نقاط مختلف آمده بودند. جلوی بیمارستان سوار مینی بوس شدیم و به فرودگاه نظامی مهرآباد و پایگاه یکم شکاری نیروی هوایی رفتیم. در فرودگاه گروه های دیگری نیز جهت اعزام به اهواز آمده بودند. از جمله یک گروه صد نفره از پلیس تهران که عازم اهواز و آبادان بودند. خلبان پرواز آمد و گفت: «دکترها چند نفرند؟ سوار شوند.» داخل هواپیما رفتیم. صندلی برای نشستن نبود. چند صندلی تاشو کنار بدنه هواپیما بود که باز کردیم و روی آنها نشستیم. در اصل هواپیمای مسافربری نبود. بلکه مخصوص حمل تانک و ادوات نظامی بود. چند دقیقه ای گذشت. همه منتظر بودیم. خدمه و خلبان آمدند، گفتند که وضع هوا خراب است و نمی توانند پرواز داشته باشند. همه تا ظهر در فرودگاه سرگردان بودیم. هر چند ساعت، یک مرتبه اعلام می کردند که اکیپ‌های اعزامی جهت سوار شدن به هواپیمای سی ۱۳۰ حاضر باشند. وسایل مان را بر می داشتیم و سوار می‌شدیم. ولی باز برنامه به هم می خورد. پیاده می‌شدیم. خانمی آمد جلو و پرسید: «خوب چرا نمی‌روید. به شما نیاز دارند...» گفتم: «خوب خانم نمی برند که برویم. ما هم آمده ایم که برویم.» هواپیماهای مسافربری پرواز می کردند. خلبان را صدا کردم و از او پرسیدم: «چرا هواپیمای مسافربری می تواند پرواز کند و شما نمی توانید؟ » توضیح داد که: «هواپیمای ما فرق دارد. ما پروانه داریم و اگر صاعقه بزند خطر دارد. باید صبر کنیم هوا صاف شود تا بتوانیم پرواز کنیم.» حدود ساعت چهار بعدازظهر اعلام شد که پروازها به سمت اهواز به علت نامساعد بودن هوا کنسل شده است و فردا صبح ساعت هشت پرواز خواهیم داشت. به منزل برگشتم. ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃